Tuesday, May 22, 2007

صبح که شد، پنجره را خودم باز می کنم
آفتاب که آمد توی باغچه لم داد، شمعدانی ها را من از خواب بیدار می کنم
باغبان که کارش را زیر پنجره شروع کرد، خودم اول سلامش می کنم
صبح که شد، شادی ها را من از خواب بیدار می کنم
اول باید اشک هایم را پاک کنم