Wednesday, April 25, 2007


Tuesday, April 24, 2007

و من در آن لحظه های تنهایی که گل می کارم روی بوم سفید نقاشی چه قدر خوشبختم

Friday, April 20, 2007

حالم خوب است، هنوز خواب می بینم
... هی خواب خدا و سنجاقک و ستاره می بینم

پس به شفق و روشنی آن به وقت غروب سوگند می خورم
و به شب و آن چه که فرو پوشد
و سوگند به ماه چون فروغش کامل شود
که شما احوال گوناگون خواهید یافت وبه حالی بعد از حال دیگر تحول می یابید

سوره انشقاق

Monday, April 16, 2007

،روزها که بلند و بلند تر می شوند
،من که انگشتانم را بی پروا توی شمشاد های انبوه دانشگاه فرو می کنم
و گنجشکی که تصمیم گرفته دیگر برای هیچ کسی آواز نخواند
همین

Saturday, April 14, 2007

آن وقت ها که خانه بودم گاهی ساعت ها لب پنجره می نشستم
و به صدای شرشر باران از ناودان گوش می کردم
این جا اما انگار ناودان پیدا نمی شود
اووف از این نوستالژی غریب شبانه......

جوری عجیب این آسمان ابری و این هوای نمناک را دوست دارم

Thursday, April 12, 2007

بیش از این ها، آه آری
بیش از این ها می توان خاموش ماند

Friday, April 06, 2007

یک روز بنفشه پژمرده ام را بغل می کنم
بادبادک دلتنگ و خسته ام را روی کولم می اندازم
دست عروسکم را می گیرم
راه می افتیم می رویم به آن دره مه گیر
همان دره پر گل و مه گیر که مدام خوابش را می بینم
می رویم آن جا میان گل های وحشی می نشینیم تا مه بیاید و پنهانمان کند
شاید آن جا دیگر دلتنگی ها دستشان به ما نرسد
... یک روز
یک روز بلند و پر ملال بهاری شاید

Thursday, April 05, 2007

قبل از آن که برگردم باید فکری به حال ماهی قرمز بی جفت توی تنگ بکنم
اگر عجله کنم به غروب دریا می رسم

Wednesday, April 04, 2007

آرزوهایم را توی باغچه کنار شمعدانی ها می کارم
یک روز سبز خواهند شد، می دانم

Tuesday, April 03, 2007

خوشم اومد