was deleted...
Wednesday, May 23, 2007
Tuesday, May 22, 2007
صبح که شد، پنجره را خودم باز می کنم
آفتاب که آمد توی باغچه لم داد، شمعدانی ها را من از خواب بیدار می کنم
باغبان که کارش را زیر پنجره شروع کرد، خودم اول سلامش می کنم
صبح که شد، شادی ها را من از خواب بیدار می کنم
اول باید اشک هایم را پاک کنم
Thursday, May 17, 2007
Monday, May 07, 2007
از این محله فقط درخت های توتش را دوست دارم
این درخت ها هر کدام سنشان دو برابر سن من است
این وقت های سال که می شود بچه مدرسه ای های شیطان
به جان این توت ها می افتند. یاد بچه گی خودم می افتم
این موقع ها زیر درختان پرتقال گلْ بهار جمع می کردم
بعدش بهاره ها را به نخ می کشیدم و برای خودم تاج و
گردن بند درست می کردم
دخترک ِ تاج به سر زیر درختان پرتقال که بازی میکرد
... شاد ترین دختر روی زمین بود
چرا خواب آن روزها را نمی بینم؟